دانلود رمان خانم بادیگارد از صحرا_۷۱ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره دختر فقیریه به اسم ماهان که پدر مادر نداره. بخاطر اینکه اجاره خونه اشو نداده از خونه اش میندازنش بیرون چون رزمی کاره بادیگارد یه نفر به اسم رهام میشه…
خلاصه رمان خانم بادیگارد
امروز دختر نیما و دریا به دنیا اومد اسمش و ماهان گذاشتن. منم دوتا به دارم به اسم رهام و رها ولی هیچکدومشون و به اندازه ماهان دوست ندارم. دریا بعد از به دنیا اومدن ماهان طاقت نیاورد و فوت کرد. کمرم خرد شد. من به دوری از دریا عادت داشتم اما نیما چی؟ اون طاقت نیاورد و ماهان و داد پرورشگاه. فکر می کرد ماهان باعث مرگ دریا شده. ماهان و از پرورشگاه اوردم خونه. اما کسی تو خونه ماهان و نمی پذیره بچه ها و انا. مامان و بابا هیچکدوم راضی نشدم ماهان رو تو خونه نگه داریم. اما منم تهدیدشون کردم. اگر ماهان وقبول نکنند از خونه میرم. چند وقتی می شد که انا به بچه
ها و مامان توجهی نمی کرد بیشتر با دوستاش می رفت بیرون بیش از حد ارایش می کرد. تلفن های یواشکی و نامه های عجیب. تو رستوران با یکی از وکلام قرار داشتم که انا رو با نیما دست تو دست دیدم. نیما دست انا رو بوسید. می خندیدن. باورم نمی شه. یه کاراگاه استخدام کردم تا مراقب انا باشه. از گفتن یه همچین چیزی خجالت می کشم اما من و انا یک سالی بود که با هم رابطه نداشتیم که یه روز به مادر گفت بارداره منفجر شدم. مخصوصا که کاراگاه عکس های از انا و نیما تو مهمونی های مختلف اورده بود تو یکی از مهمونی ها انا بالباس ناجور درحال بوسیدن نیما بود تو چند تا عکس دیگه یا
همدیگه رو می بوسیدن یا تو بغل هم بودن. یه روز نیما و انا رو به همون رستورانی دعوت کردم که انا و نیما به اونجا می رفتند. رستوران نقلی و قشنگی بود. رقص نور و محیط عاشقانه اش موزیک ملایمش به ادم ارامش می داد. به هردوتاشون نگاه کردم و گفتم: _یه سوپراز دارم براتون. هر دوتاشون خوشحال شدن.دریغ از اینکه این خوشحالی کم دوامه. عکس ها رو انداختم روی میز بعد از دیدنش انا گفت: __اینا ساختگی (اره لابد ۲۳ سال پیش فتو شاپ می کردن). نیما سرش و انداخته بود پایین گفتم: __برام مهم نیست که بهترین دوستم با زنم بهم خیانت کرده.برام مهم نیست که زنم به….