دانلود رمان در حال و هوای عشق از مطهره علیزاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در حال و هوای عشق قصه انسانهای عاشقه قصه تلاش کردن برای رسیدن و رسیدن بدون تلاش کردن . قصه امید داشتن و بیم داشتن . قصه مغرور بودن در عین مهربانی ، قصه حضوری پر از آرامش ، “قصه حال و هوای ناب عشق …”
خلاصه رمان در حال و هوای عشق
آرش در خانه را باز کرد و با دیدن خانه ی خالی و سکوت و عجیبی که بر فضا حاکم بود تعجب کرد… مثل همیشه انتظار داشت از در که وارد می شد نفس از سر و کولش مانند بچه ها بالا برود و بگوید: -داداشی … خسته نباشی! و بعد قهقه ای بزند و بگوید ‘چه قافیه ای!’ اما حالا هیچ کس در خانه نبود… نه نفس…نه مادرش… نه آرمین… چند بار نام آنهارا صدا زد اما به راستی فقط خود در خانه بود! راهش را به سمت راه پله های سالن کج کرد تا به اتاقش برود… امروز از بس در شرکت جلسه داشت،
که تمام انرژی اش تمام شده بود… به محض رسیدن به اتاق کتش را روی صندلی پرت کرد. دو دکمه ی اول پیراهن سفیدش را باز کرد اما حتی حال آن را نداشت نا آن را از تنش خارج کند!طاق باز روی تخت دراز کشید و سعی کرد از آرامش فضابرای استراحتش بهره ببرد. هنوز چشمانش گرم نشده بود که تلفن همراهش زنگ خورد. با بی حالی به صفحه آن نگاه کرد و با دیدن نام دایی میثم کمی تعجب کرد. دکمه ی پاسخ را فشار داد و مثل همیشه با لحن همیشگی اش گفت: -سلام دایی جان!
حالتون چطوره؟؟ میثم که با شنیدن خبر مرگ دخترش از زبان پروانه دلش آتش گرفته بود، با شنیدن صدای آرام و به دور از ناراحت آرش با تصور اینکه آرش می خواهد موضوع را از او پنهان کند با صدای بلندی گفت: -آرش… نمیخواد از من قایم کنی… من همه چیز رو میدونم! آرش که از شنیدن این کلمات متعجب بود با بهت و ناباوری گفت: -چی داری میگی دایی؟ چیشده؟؟؟ -خودتو به اون راه نزن آرش.. از من قایم نکن.. پروانه همه چیز رو به من گفته..-دایی جان من اصلا متوجه منظورتون نمیشم!