دانلود رمان گرایلی از سرو روحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلان گرایلی خان زاده ی شریفی که پیش از مراسم عقد، در عکاسی فرمالیته دچار مشکلات عجیبی میشود، دلان که دل در گروی عشق پاشا دارد ناگهان با واقعیتی رو به رو میشود که ناچار است بین جان برادر و عشق را یکی را انتخاب کند و در این میان…
خلاصه رمان گرایلی
برای خودم سوالات بسیاری مطرح است، سوالاتی از این دست: من با ارزشم؟ من چند می ارزم؟! من قابل فروشم؟ من قابل بسته بندی ام؟! من قابل ارسالم؟! یا… بعد با خودم حرف میزنم: من به درد میخورم؟ یا من به درد نمیخورم؟! به در ورودی زل میزنم. پلک هایم را می بندم. با خودم فکر میکنم چراغ های پشت این در روشن خواهند بود؟! چای آماده است؟! سالن مرتب است یا کوسن ها روی زمین افتاده اند یا … به دست کلید توی دستم زل میزنم. سوال مزخرفی در ذهنم جنون آمیز می رقصد: اگر زنگ بزنم، در را به رویم باز می کند؟! اصلا می پرسد این چند روز کجا بوده ام؟!
درون قفل در کلید می چرخانم، یک نفس عمیق در چهارچوب میکشم، با خودم می گویم: او نمی پرسد تو کجا بودی دلان! کفش ها را در می آورم، ساک را بیخ دیوار می چسبانم. “چراغ ها روشن است دلان! ” کوسن ها ولی روی زمین افتاده اند. نگاهم از پنجه ی توی جوراب میرود یواش و آهسته… ترسان و لرزان. به سوی او که نمی دانم از طایفه ی کدام جانوران است!مرد روی مبل سدری دراز کشیده است و ساعد روی پیشانی اش جا خوش کرده و چشم هایش به سقف است. چند روز بی خبر مانده از من؟ و هیچ خبری نگرفته از من؟! یک هفته؟ ده روز؟ از خودم می پرسم؟ به خودم می گویم:
دوازده روز ! خودم در خودم می نالم: چطور ممکن است؟! حتی سراغ حالم را نگیرد؟! حتی نپرسد: کجایی!! از خودم می پرسم؟ سنگدل است؟ به خودم می گویم: آری… بی نهایت سنگدل و قسی القلب است. سلام نمی دهد، مثل همیشه. هیچوقت را به خاطر نمی آورم که به من سلام کرده باشد. من را در حد سلامش نمی داند. وضعیت روز به روز بدتر می شود. اگر سلام نکنم هیچ اتفاقی نمی افتد هیچ حادثه ای رخ نمی دهد. من هیچ چیزی را از دست نمی دهم! همانطور که چیزی را هم به دست نیاوردهام! نگاهم به نیم رخ مردانه اش ثابت می ماند. شناسنامه چیز غریبی است به او نمی آید….