دانلود رمان شرعی ولی غیرقانونی از سمیه_ف_ح با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زنانی هستن که شرعین. زنانی هستن که واقعاً مادرن. مادر بچه هایی حلال. شرعی بدون هیچ شک و شبهه ای. زنانی با عقد نکاح دائم. اما … آیا همه ی زنها قانونین؟ اگه زن کسی شدی، عقدی و شرعی ولی تیزی زیر گلوت گرفتن که تو این طایفه اسم هیچ مردی نباید بره تو شناسنامه ی هیچ زنی، چیکار می کنی؟ چطور می خوای ثابت کنی ازدواج کردی ؟ چطور می خوای ثابت کنی مادر شدی ؟ چطور می خوای جدا بشی وقتی هیچ جایی حق نداری مهم ترین واقعه ی زندگیتو ثبت کنی؟ زنی می تونه طلاق بگیره که بتونه اثبات کنه ازدواج کرده….
خلاصه رمان شرعی ولی غیرقانونی
صدای هلهله و شادی همه جا رو پر کرده بود. اما من، عروس سیزده ساله ی این بزم، غصه دار بودم .عاقد عقد روخونده بود و حالا من با مهریه ی دو دست لباس سوزن دوزی شده ی اعلا که تنها آرزو و خواسته ی زنان طایفه ام هست، زن آدینگی شده بودم که حاضر نبود صورتم رو نگاه کنه. وقتی انگشتر دستم کرد از پشت ابروهای گره کرده نگاه ترسناکی بهم انداخت و زیر لبد غرید، باید می کشتمت تا نتونن به ریش من ببندنت. اولین جمله ای که شوهرم بعد از عقد بهم گفت.
خیال کشتن من بود. من همونجا مرگ خودم و همه ی آرزوهای بزرگمو که شاید برای دختران شهرهای دیگر مسخره و کوچک باشند، به چشم خود دیدم. شادی کنندگانی که وسوسه ی ولیمه ی عروسی، حسابی از خود بی خودشان کرده بود، من و شوهرم رو به سوی حجله گاهی هدایت می کردن که بی شباهت به قتلگاه نبود. می ترسیدم. از زور بازوی آدینگ و خشمی که پشت چهره ی خندانش، فقط برای خلوت خودش و من کنار گذاشته بود، مثل سگ می ترسیدم. چه شبی بود اون شب.
شاید آرزوی صنوبر و خیلی از دخترکان طایفه بود که عروس حجله گاه آدینگ شوند. و شاید اگه اونا عروس این داماد بودن، اینطوری اذیت نمی شدن. ولی جغد شومی که بالای سر من پرواز می کرد، قرعه ی این فال بدشگون رو به نام من زده بود. حجله گاهی پر از بوی خونه و تعفن. تعفنی پر از نفرت و انزجار. دردی کشنده که جسم نحیف و نابالغم رو در بر می گرفت و صدای نفس های خشمگین و انتقام جویانه ی مردی که نفرتش رو با کوبوندن بدترین زخمه ها به پیکر بی جونم…