دانلود رمان اعتراف شیرین از m و s با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آنا امینی برای شغل و به دست آوردن استقلال مالی از شهرستان به تهران میاد و اونجا با مجید آشنا میشه. مجید با چرب زبونی آنا رو وادار میکنه ارثش رو از پدرش بگیره و بعد پول رو برمیداره و با دختر دیگه ای متواری میشه….
خلاصه رمان اعتراف شیرین
به سختی پلک هامو ازهم جدا کردم من کجا بودم؟ بعد چند دقیقه تونستم موقعیتمو به یاد بیارم انقدر خسته بودم که با یک جرقه خوابم برد؟! نگاهی به اطراف انداختم. هنوز تو دفتر بودم؟ دستپاچه بلند شدم. وای! به کل اختیار هم ه چی از دستم در رفت. باید زود کارارو تحویل می دادم و میرفتم خونه. گوشیمو برداشتم تا ببینم ساعت چند اما خاموش بود. غرولند کنان به این گوشی لعنتی که زود شارژ خالی می کرد و همچین مواقعی عین هیجده چرخ رو اعصاب نداشته ی من راه می رفت لعنت فرستادم.
حیف که زخم های زندگی زیاد بودن وگرنه عین اون وقتایی که تا ترم تموم میشد جزوه هارو میفرستادم هوا، یه گوشی خوب میخریدمو این لکنته چنان پرت می کردم که تا خود جهنم بالا بره! دستپاچه و عجول پوشه های تکمیل شده رو برداشتم و رفتم بیرون اما سکوت و تاریکی فضای شرکت چنان ترس و رعب و وحشتی بجونم انداخت که همونجا خشکم زد. یعنی چی؟؟ چرا اینجا عین قبر تاریک و خلوت شده بود!؟ پوشه ها از دستم روی زمین دویدم سمت در اصلی و دستگیره ی در رو پایین کشیدم اما در باز نشد.
ترسیدم و هول زده دوباره تا مرز شکوندنش بالا و پایینش کردم اما بی فایده بود. یعنی دراز بیرون قفل شده بود؟! چندین بار به در کوبیدم. ای بابا.. در چرا قفل!؟ مش عباس؟؟ خانم موسوی؟؟؟ چرا درو قفل کردین !؟؟ من اینجام هنوز… بدنم کم کم داشت دچار لرزش میشد. باورم نمیشد اینجا گیر افتادم. با صدای بلندتری داد زدم: _یکی این درو باز کنه! زانوهامو جمع کرده بودم تو شکمم و محزون و غمگین تکیه ام رو داده بودم به دیوار… این زندگی پر تلاطم من تو این اواخر افتاده رو ریل بد بیاری… هی بد بیاری پشت بد بیاری… !