دانلود رمان انارچین از فاطمه ایمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک سوتفاهم، زندگی شادیانه رو در مسیری قرار میده که مجبور میشه دنیاش رو کوچیکتر و محدود تر از هر زمان دیگه ای ببینه، دنیایی که هرچند کوچیکه اما آدمای بزرگی رو در خودش جای داده…
خلاصه رمان انارچین
باغ های انار در پایین دست کوهپایه های این منطقه و در حاشیه ی رودخانه ی پرخروش انارستان بود. برای رفتن به آنجا باید جاده ای که بخش کوچکی از آن آسفالت شده بود را پشت سر می گذاشتیم. ماشین فرحان و همسر ریحانه جلوتر حرکت می کردند و من که با عمه و حنانه و اختر همسفر بودم درست پشت سرشان می راندم ماشینم بین راه چند باری خاموش شد و این با حضور اختر داخل ماشینم به اندازه ی کافی آزار دهنده بود دور موتور مدام پایین می آمد و باعث خاموش شدن آن می شد و من نمی دانستم چه مرگش شده است اختر با
خونسردی اعصاب خورد کنی گفت: رسیدیم بده حسان یه نگاهی بهش بندازه اون از این چیزها خوب سر در می یاره. خوب بود قبل از اومدنت، می دادی یه نگاه به ماشینت بندازن، رانندگی تو این جاده ها که شوخی بردار نیست… ماشینت خراب شه جا موندی موبایل هم که آنتن نمیده اوووووه باید تا کی اینجا… نفسم را با حرص فوت کردم و به هزار جان کندن نگذاشتم حرف هایش بیشتر از این اعصابم را بهم بریزد چیز خاصی نیست نگران نباش قرار نیست تو جاده بمونی و با خودم گفتم: “البته اگه به من بود همین جا ولت میکردم” مثل همیشه از مراسم انارچینی
استقبال زیادی شده بود و در باغ ها برای جمعیتی که قصد خرید انار داشتند باز بود. انارهای ترش و شیرین را از صبح زود در سبدهای مجزا چیده و برای فروش آماده کرده بودند زن های انارستان هم مشغول دانه کردن انار برای پختن رب بودند. باغ پدرم همان ابتدای جاده و بعد از چند باغ کوچک و بزرگ که مال اقوام بود، قرار داشت. به محض ورود خانواده ی اختر به استقبال آمدند و مثل همیشه تمام کارهای مربوط به باغ را انجام داده بودند از آنجایی که آن ها باغ اناری نداشتند و تنها چند باغ میوه در بالا دست دارایی شان بود علاقه زیادی به این باغ نشان میدادند…