دانلود رمان قرارمان کنار رازقی ها از مریم عباسقلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بدون اینکه کوچک ترین نگاهی سمت دختر کناری اش بیندازد، در ماشینش را باز کرد و کوله پشتی نارنجی رنگ او را با حرص روی صندلی عقب پرت کرد. صدای اعتراضش بلند شد. -چرا پرت میکنی؟ عصبانی بود و دوست داشت هوار بکشد. یقهی پیراهن مردانهی گشادی که تنش بود را از پشت در دست گرفت و عملاً گیسو را دنبال خودش کشید تا ماشین را دور بزند. جیغ جیغ کرد …
خلاصه رمان قرارمان کنار رازقی ها
از پله ها بالا رفت و پشت در اتاق عطا ایستاد. عجیب بود که تا به حال چنین حسی را تجربه نکرده ه تا به حال چنین حس بود! دست هایش سرد شده و تنش داغ بود. قلبش با شدت زیادی میزد و سینی میان انگشت هایش میلرزید. قطعاً عطا همان عطا بود. همان عطایی که او هر روز آن را میدید، هر روز از بدو تولدش تا به حال اما گیسو دیگر آن گیسو نبود عطا از پس نگاه گیسو فرق کرده بود. حالا که فهمیده بود چه احساسی نسبت به عطا دارد نمی دانست میتواند مقابل او خودش را کنترل کند و زبانش به لکنت نیفتد یا نه؟! حتى احساس میکرد که
دم و بازدمش را هم به سختی فرو و بیرون میدهد حالش چیزی شبیه به جان دادن و جان گرفتن بود با دستی که میلرزید چند تقه به در اتاق عطا زد و لحظه ای بعد صدای خش برداشتهی عطا به گوشش رسید: بله؟ لبخندی گشاد، ناخواسته و از شدت هیجان روی لبهایش پهن شد! یادش رفته بود که چه طور گوش خودش و دلش را پیچانده بود قول و قرارش با خودش را فراموش کرد در آن لحظه فقط به عطا فکر میکرد شنیدن آن یک کلمهی سه حرفی کافی بود تا فراموش کند که داشت برای شش روز دیگر در تختش اشک می ریخت نمیخواست فکر کند که
به زودی نام دریا جاویدمهر در شناسنامه عطا ثبت میشود. نمیخواست به خودش یادآور شود که دلخور بود و حالا آن طور با لبخند جواب داد: -منم بیام تو؟ عطا انتظار حضور هر کسی را پشت در اتاقش داشت به جز او! دل او هم با شنیدن صدای گیسو هری پایین ریخت. گیسو خبر نداشت از این که در چه وضعیتی توسط عطا دیده شده اما عطا از چشم در چشم شدن با او فرار میکرد. نمیخواست نگاهش کند و شب گذشته را به یاد بیاورد. نمیخواست نگاهش کند و به یاد بیاورد که دل به چه کسی داده او هم هراس داشت، حتی بسیار بیشتر از گیسو اما …