دانلود رمان آرام بغل بگیر مرا از ریحانه کیامری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حاج حیدر با تهمت و اشتباه، مرتکب قتل میشه… و مادر یه پسر بداخلاق و سرسخت رو به کام مرگ میکشونه… میفته زندان و منتظر حکمش و امیدی نداره به نجات… پسر مقتول از خون مادرش نمیگذره… این بین دختر حاج حیدر، ارغوان، دنبال رضایت گرفتنه و پسر اون خانوم تحت هیچ شرایطی رضایت نمیده… به هر دری میزنه که رضایت بگیره ولی نمیتونه… دست آخر ارغوان خودشو میندازه جلوی ماشین پسره و پسره باید خسارت بده و یا بره زندان….
خلاصه رمان آرام بغل بگیر مرا
مثل هر روز به زور از خواب بیدارشدم. کمی روی تختم نشستم و به قاب عکس دو نفرهایی که روی دیوار رو به رو نصب شده، خیره شدم. یک آه پر سوز از عمق جانم کشیدم و آروم زمزمه کردم: _آخ که نبودنت چقدر سخت میشه بعضی وقتا، کاش زندگمون توهمون عکس فریز میشد. امروز از اون روزاییه که خیلی دلتنگتم. ولی بعد با فکر به این موضوع که حرف زدن با عکس دردی رو دوا نمی کنه با رخوت از تخت پایین اومدم. پاهام که از تخت آویزون شد به دنبال دمپایی هام گشتم.
و به امید اینکه بدون خم شدن پیداشون کنم چشم هام رو برای چند ثانیه بستم. به محض پیدا کردن دمپایی هام پوشیدمشون. از جا بلند شدم و به قصد ترک اتاق کردن به سمت در رفتم. قبل از اینکه مبدأ گرم و نرمم رو به مقصد دستشویی ترک کنم برگشتم و نیم نگاه دیگه ای به قاب عکس انداختم. اشک های سمجم رو که قصد ریختن داشتند به زور مهار کردم و راه مقصد رو در پیش گرفتم. پشت سرم در رو آهسته بستم، دستم رو روی درگذاشتم و تقریبا نالیدم: بهترین خاطراتمون تو این اتاق رقم خورد. الان کجایی؟
می بینی منو؟ دلتنگیامو چی؟ دستم از روی چوب سرد و بی روح سر خورد و کنارم سقوط کرد. همچنان بی رمق از پذیرایی گذشتم تا وارد سالن کوچک خونه شدم. دری که درست سمت راست نزدیک در ورودی قرار داره رو باز کردم و داخل دستشویی شدم. در آینه نگاهی به صورت سفید و رنگ پریده ام انداختم که صبح ها حسابی بی روح میشه. دستی به موهای مشکی تازه رنگ شده ام انداختم و با خودم گفتم: _خوبه باز چشم و ابروم مشکیه وگرنه با این رنگ پوستم، بی آرایش، شبیه روم می شدم…