دانلود رمان عشق سیاه از آزاده رمضانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من سوزانم…تو آمدی قلبم را مال خودت کردی و بد سوزاندیم..و من می آیم به زودی زود..قلبت را از ریشه میکنم و تو نمی دانی من دیگر دختر ساده و ابله اون روز ها نیستم. عوض شده ام…و تو باعثش شدی….
خلاصه رمان عشق سیاه
اگه با من همکاری کنید میتونم شما رو تامین کنم. سلیمانی اخم کرد: از کجا معلوم که حرف شما راسته و به نفع ماست؟!شما مدرکی دارید از کلاه برداری آقای میرزایی؟ سعی کردم که کاملا جدی حرف بزنم که مطمئن باشند دارم راست میگم. چشم هایم رو قیافه های متعجبشون چرخید و داشتن به من نگاه میکردن تا جواب سوال سلیمانی رو بدهم. من بهتون این اطمینانو میدم که اگر با من همکاری کنید به نفعتون تموم میشه نه به ضرر. سامان رو دیدم که اون سمت لابی نشسته بود و منتظر علامت من بود تا مدارکو بیاره .
نگاهی بهش کردم و با مدارک به سمت ما اومد. سامان مدارکو روی میز گذاشت و از میز دور شد. تعجب رو توی چهره هاشون حس میکردم. با دیدن مدارک ترسیدند و با دیدن قیافه مصمم من موافقتشون رو اعلام کردند. با خوشحالی برگه ای رو جلوشون گذاشتم. یکی یکی امضا میکردند. باورم نمیشد که نقشم عملی شد و نظر همشونو نسبت به میرزایی برگردوندم. بعد از امضا کردن با غرور از جام بلند شدم و از همشون خدافظی کردم. داشتم از میز دور میشدم که رامین ناصری از جایش بلند شد و لبخندی ژکوندی زد -آز آشنایی باهاتون خوشحالم بانوی زیبا.
موبایل را برداشتم و با سامان تماس گرفتم، بعد چند بوق صدای سرحالش را شنیدم: به، به سوزان خوبی؟ تصمیم گرفتم زیاد رویش ندهم تا از صبح، از سروکولم بالا رود و به همینخاطر خیلی خشک و جدی جوابش را دادم: سلام مرسی، شما خوبین؟ لحن حرف زدنش عوض میشود: مرسی، کاری داشتی؟ لب به دندان میگیرم و میگویم: میخواستم بگم که من میخوام برم سرخاک مادرم. با لحن مهربانی که میدانم برای شنیدن این حرف و یادآوردن بی مادری ام میگوید: باشه، پس من تو لابی منتظرت هستم. آهی میکشم و میگویم: ممنون، الان میام خدافظ.